اون شب متین مامان گیر داده بود به صنایع دستی که به شکل حیوانات مختلف بودند و مامان که نمی خواست براش بخره کلافه شده بود بخاطر اینکه هر جا می رفتیم اونها رو میدیدم. ...
امروز 92/7/14 ، به مناسبت روز کودک از طرف مهد کودک متین به پارک دانشجو در بهبهان دعوت شدیم. چون بابا تا ساعت 7 شب کلاس داشت و خسته بود من و متین رفتیم جشن. جای شما خالی، اینقدر به متین خوش گذشت که نمی خواست برگرده خونه. خاله اعظم (مربی مهد متین جون) هم اومده بودند.
تابستان امسال از تاریخ 92/6/10 تا 92/6/15 به مسافرت رفتیم. تو این مسافرت مامان افتاب، باباجون،عمه مریم،عمو حمید،عمو مهدی و زن عمو هم همراه ما بودند. جای شما سبز، دو روز اصفهان بودیم و 2 روز دیگه همدان. ...
متین مامان این روزها شروع به صحبت کردن کرده و کلمه هایی رو میگه که هیچکس بجز مامان متوجه نمیشه.نکته جالب اینه که از کلمات سختی مثل پرتقال و کانگورو شروع به صحبت کردن کرده
دیشب متین جون کتاب میوه هاس رو اورده بود و برگ میزد. یهو چشمش به کیوی افتاد و همزمان به دهنش اشاره می کرد. متوجه شدم که کیوی میخواد و ما تو خونه همه میوه داشتیم بجز کیوی. هرچی میوه بود اوردیم اما فایده نداشت. بالاخره شروع کرد به گریه کردن و بابای خسته که سرش درد می کرد رو مجبور کرد بره براش کیوی بخره.