متینمتین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

متين طلايي

تولد چهار سالگی گل پسرم

سلام پسر گلم. بالاخره مامان با دو سال تاخیر امروز اومده سر وقت متین طلایی. باور کن مامان جان خیلی وقته دوست دارم باهات حرف بزنم اما نمیدونم از کجا شزوع کنم بنابراین تصمیم گرفتم از روز تولد چهار سالگی شروع کنم. اون روز جمعه بود و ما تو خونه فرهنگ شهری به قول خودت بودیم. مامان جون باباجون عمه مریم عمو حسین و زن عمو زینب مهمهانهای ما بودند. اون روز جوجه کباب دعوت بابا بودیم و حسابی خوش گذشت.  
24 بهمن 1394

سد شهدا(92/7/17)

دیروز عصر روز چهارشنبه متین مامان و بابا رفتن کنار سد شهدا و متین جون اونجا با بابا توپ بازی کرد و حسابی بهش خوش گذشت،اخر سر هم رفت توی رودخونه که چون کمی هوا سرد بود مجبور شدیم برگردیم. باید بگم که متین مامان چند روزه عادت بدی کرده (لباس نمی پوشه). وقتی مامان لباس تنش میکنه فوری درش میاره حتی دیگه موقع بیرون رفتن هم میگه نه نه نه. به همین خاطر اون شب ترسیدم سرما بخوره. موقع برگشتن به خونه متوجه شدم که متین مامان نگاه کیفش میکنه و میگه چیر چیر سیر سیر و بالاخره متوجه شدم که عزیز مامان میگه شیر می خوام.الهی قربونش برم.اون شب هم چون عصرونه خوب خورده بود براش شیر نبرده بودم. بالاخره اونقدر شیر سیر کرد تا رسیدیم خونه.
18 مهر 1392

روز کودک

امروز 92/7/14 ، به مناسبت روز کودک از طرف مهد کودک متین به پارک دانشجو در بهبهان دعوت شدیم. چون بابا تا ساعت 7 شب کلاس داشت و خسته بود من و متین رفتیم جشن. جای شما خالی، اینقدر به متین خوش گذشت که نمی خواست برگرده خونه. خاله اعظم (مربی مهد متین جون) هم اومده بودند.
18 مهر 1392

کیوی

دیشب متین جون کتاب میوه هاس رو اورده بود و برگ میزد. یهو چشمش به کیوی افتاد و همزمان به دهنش اشاره می کرد. متوجه شدم که کیوی میخواد و ما تو خونه همه میوه داشتیم بجز کیوی. هرچی میوه بود اوردیم اما فایده نداشت. بالاخره شروع کرد به گریه کردن و بابای خسته که سرش درد می کرد رو مجبور کرد بره براش کیوی بخره.
18 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به متين طلايي می باشد