رفتن به مجتمع آریاگان -91/9/10
روز جمعه به دعوت یکی از همکارای بابا و مامان (خانم زکیزاده) رفتیم مجتمع آریاگان. جالبی این مهمانی به این بود که قبل از شام رفتیم به شهر بازی اونجا و وقتی وارد شدیم شما به یه خانم لبخند زدید. نگو سری قبل که رفته بودی اونجا اون خانمه شما رو سوار ماشین کرده بود و شما باهاش دوست بودی. خلاصه اونشب اینقدر ماشین سواری کردی و من ذوق میکردم . عکس هم از شما گرفتم که بعدا میفرستم به وبلاگت. ...
نویسنده :
مامان و بابا
23:16
تولد بابا
روز ١٦ آذر تولد بابا بود. شب اون روز من و متین و بابا برای شام رفتیم بیرون و طبق معمول مجتمع آریاگان. اون شب هم اول حق رو به متین خان دادیم و رفتیم شهر بازی اونجا. متین جان همون لحظه ورود اون خاله رو دید و براش لبخند زد. بعد از یک ساعت بازی پسر گلم رفتیم رستوران و شام خوشمزه ای خوردیم. شب خیلی خوبی بود. راستی اون شب متین و مامان برا بابا یه هدیه خوشگل هم خریدن. اگر گفتی چی؟ خودت بعدا میفهمی. ...
نویسنده :
مامان و بابا
23:12
خاطرات یک ماه گذشته
سلام عزیز مامان بالاخره بعد از ٢٤ یا ٢٥ روز که لب تاب خراب بود و تو بهبهان کسی نتونست اون رو درست کنه ما روز شنبه دوم دی ماه به شیراز اومدیم و به اینترنت دسترسی پیدا کردیم. بنابراین خاطرات این چند روزه رو یکجا با هم مینویسم.
نویسنده :
مامان و بابا
23:03
لباس بچگی بابا تن متین
این هم یه عکس از لباس بچگی های بابا که مامان جون نگه داشته بوده تا امروز یعنی توی 7 ماهگی. مامان جون میگن این لباس 7 ماهگی بابا بوده. ...
نویسنده :
مامان و بابا
11:28
سالگرد ازدواج بابا و مامان-91/8/11
اون روز به مناسبت ششمین سالگرد ازدواج مامان و بابا، سه نفری به همراه عمه مریم رفتیم رستوران زیتون برای خوردن غذا. البته به دعوت بابایی.دستشون درد نکنه واقعا خوشمزه بود و خوش گذشت. ...
نویسنده :
مامان و بابا
1:04