I love you
امروز مامان خسته خسته از کلاس اومد خونه. اما متین جان سرحال سرحال. پس من بایستی که باهاش بازی میکردم، اما حال نداشتم. خلاصه در حالیکه دراز کشیده بودم شعرهای انگلیسی که شما گوش میدادی رو زمزمه میکردم (TWINKLE , BABA BLACK SHEEP). یهو متوجه شدم که سر شما رو سینه من گذاشته و هی صورتتو میاری نزدیک صورت من و منتظر هستی که من ببوسمتون. خدایا چی شده. نگو من دارم میگم I love you, I love you درحالیکه تو هیچکدام از شعرها این جمله نبوده و شما که خوشت اومده بود هی میخواستی که من ببوسمت. آخه این جمله رو از خرگوش پشمالوتون شنیده بودی و من اونو میاوردم نزدیک صورتتون که ببوستون.
نویسنده :
مامان و بابا
22:26